ای چشم من از رخ تو روشن


چشمی به کرشمه بر من افگن

اکنون که به دیدن تو ما را


شد چشم چو آب دیده روشن،

جان و دل و عقل هر سه هستند


در عشق تو چون دو چشم یک تن

ای مردم چشم دل خیالت!


دارم ز تو من درین نشیمن،

در جامه تنی چو ریسمانی


در سینه دلی چو چشم سوزن

دل در طلب تو هست فارغ


چون مردم چشم از دویدن

روی تو به نیکویی مه و نور


چشم من و خواب آب و روغن

شد چشم بد و زبان بدگوی


اندر حق تو ز همت من،

نابینا همچو چشم نرگس


ناگویا چون زبان سوسن

ای دلبر دوست تو همی باش


ایمن پس ازین ز چشم دشمن

تا چشم بود نهاده در سر


تا جان باشد نهفته در تن

از روی تو چشم بر نداریم


کز روی تو جان ماست گلشن